صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
نظرصاد
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

۸۷۵ مطلب با موضوع «بداهه» ثبت شده است

در کتاب است۱ که شیطان در روز حساب پیروان خویش را می‌گوید:
«وَمَا کَانَ لِىَ عَلَیْکُم مِّن سُلْطَنٍ
إِلَّا أَن دَعَوْتُکُمْ
فَاسْتَجَبْتُمْ لِى
فَلَا تَلُومُونِى
وَلُومُواْ أَنفُسَکُم»
این درس بزرگی است که همه‌ی آن‌هایی که اهل کار فرهنگی هستند باید از ابلیسیان بگیرند: رابطه‌ی ما با هم از جنس دعوت و پذیرش دعوت است و هر کسی هم مسئول کار خویش. گاهی دعوت اجابت می‌شود و گاهی نمی‌شود.
معمولاً در مواجهه با دوستانم زبان خود بیش از دعوت دراز نمی‌کنم. اما گاهی اوقات کار به وسوسه می‌رسد و چون دستم معمولاً برای تطمیع بسته است، ناگزیر در موارد معدودی هم کار به تهدید می‌کشد.
مورد خاص برادرمان -امیرحسین‌خان صاحب دیار۲- از اندک مواردی است که دعوت و وسوسه و تطمیع۳ و تهدید با هم به کار آمد و بالاخره جواب داد.
ان‌شاءالله که سرمشق جوانان و آرامش خاطر یاران و روشنی چشم پیران باشد. آمین!

پ.ن:
۱- سوره مبارکه ابراهیم، آیه ۲۲
۲- روزانه‌های سابق
۳- تطمیع یا تطعیم

# حبیب

# دوست

# صاد

  • ۶ نظر
  • سه شنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۳
  • :: بداهه
  • :: ذکر

به عنوان یک «علاقمند به تاریخ» یا «دانش‌جوی تاریخ» یا «کارشناس تاریخ» می‌دانم که برای فهم یک متن و استناد به آن یا ارزیابی و نقد یک سند تاریخی باید تولیدکنندگان آن کاملاً شناخته شده باشد. لذا خودم هم هنگام تولید یک متن یا سند حتماً آن را با نامی شناخته شده امضا می‌کنم.

البته نظر کارشناسان علوم سیاسی چیز دیگری است.

# تاریخ

# فرهنگ

  • ۰ نظر
  • دوشنبه ۲۶ آبان ۱۳۹۳
  • :: بداهه

تشییع جنازه مرتضی پاشایی
مراسم تشییع جنازه‌ی مرتضی پاشایی

# سبک زندگی

# سواد رسانه‌ای

  • ۸ نظر
  • يكشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۳
  • :: بداهه

هفته‌ی پر کاری بود:
یک مقاله‌ی ۹ صفحه‌ای درباره‌ی «معلمی در پاتوق سایبری»نوشتم.
تحلیل و ارزیابی ۳۰ قسمت یک برنامه‌ی رادیویی تاریخی را در ۲۰ صفحه تدوین کردم.
قسمت سوم سخنرانی دانش آموزی با موضوع «آزادی و بندگی در اینترنت» را سامان دادم و اجرا کردم.
یک جلسه‌ی سخنرانی برای اولیا درباره ی «رسانه های اجتماعی تلفن همراه» داشتم که کار جدیدی بود و خیلی وقت گرفت.
اردوی یک روزه تهران قدیم هم برگزار کردم که بازدیدی از حرم سیدالکریم بود و ارگ تهران.
کلاْ بوی سیب و خانواده و حلقه و رانندگی در جاده تهران-قم هم در جریان است.
*
چقدر وقت تلف می‌کنم.

# توکل

# زندگی

# کلاس

  • :: بداهه

هیچ حلقه‌ای دو بار تکرار نمی‌شود.
حتی اگر سخنران تکراری و موضوع مشابه موضوعی قدیمی باشد.
باید برای آن‌چه برایمان سود دارد هزینه کنیم.
باید برای هزینه‌کردن‌هایمان اولویت بندی کنیم: به ازای آن‌چه از دست می‌دهم چه به دست می‌آورم؟
مدام باید از خود پرسید و مدام باید بهترین گزینه را انتخاب کرد.
هیچ حلقه‌ای دو بار تکرار نمی‌شود.
گوش دادن فایل جلسه هم فایده‌ی چندانی ندارد.
شما به روح اعتقاد داری؟
متأسفانه روح حلقه قابل ضبط و انتقال نیست.

# حلقه

# پنجشنبه‌ها

  • ۱ نظر
  • پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۳
  • :: بداهه

چرا من معلم بداخلاقی شده‌ام؟ چرا کم‌تر می‌توانم بچه‌ها را سر کلاس تحمل کنم؟ چرا زود عصبانی و ناراحت می‌شوم؟
تقصیر بچه‌های این کلاس خاص است؟
تقصیر من است؟
چرا کلاس به دو دسته‌ی «ناراضی‌های پر سر و صدا» و «ساکت‌های منفعل» تقسیم شده؟
چه کار باید بکنم؟

# مدرسه

# معلم

# کلاس

  • ۲ نظر
  • چهارشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۳
  • :: بداهه

-: همینمون مونده بود که یه بساز بفروش بشه وزیر علوم...
-: راسته میگن مملکت افتاده دست اینگیلیسا؟

# فرهنگ

  • ۱ نظر
  • سه شنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۳
  • :: بداهه

کی بود آرزو می‌کرد مشمول دعای رهبری باشه؟

# اداره

# رسانه

# رهبر

# سرافرازی

  • :: بداهه

برای هم‌سن‌ و سال‌های من «پیدا کردن دوست جدید» یک حادثه است. از سی که گذشتی زندگی‌ات به روالی می‌افتد که کم‌تر آدم غریبه‌ای به آن وارد می‌شود و خودت هم کم‌تر در زندگی دیگران سرک می‌کشی. حالا مگر شغل خاصی داشته باشی یا در شرایط خاصی قرار بگیری که آدمی که بشود به او گفت «دوست» پیدا کنی. به این راحتی‌ها نمی‌شود. دیده‌ام که می‌گویم.
*

امشب دوست جدیدی پیدا کردم. دوستی که در کمتر از پنج دقیقه -بدون برنامه ریزی قبلی- به خانه‌اش وارد می‌شوی -بی‌تکلف، بی ادا، بی تعارف- و دانه‌های دلش -مثل دانه‌های همین انار سرخی که نیمی از آن را در بشقاب پیش رویت می‌گذارد- پیداست.
*
چه هدیه‌ی خوبی بود حضرت برادر: حضرت تاسوعا. ممنونم.

# آدم‌ها

# دوست

# پنجشنبه‌ها

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۳
  • :: بداهه
  • :: بداهه

سادگی همیشه زیبا و گاه شگفت‌انگیز است. مثل همین تکه‌چوب‌های دوست‌داشتنی که ساعت‌هاست ما را سر کار گذاشته.
*
ده درویش در گلیمی بخسبند و دو مصطفی نیز در اتاقی بگنجند؛ ولو این‌که یکی‌شان «مصطفی» نباشد و «مصطفا» باشد.
*
اگر هنوز وبلاگ می‌نوشتی این تیتر را برایت پیشنهاد می‌دادم: «پله پله تا ملاقات شما»

# حبیب

# خانواده

# واحد قم + حومه

  • ۲ نظر
  • پنجشنبه ۸ آبان ۱۳۹۳
  • :: بداهه
  • :: پدر مقدس

واجب است بر هر کدام از ما معلمان و مربیان که حتماً این سند ملی را بخوانیم و مبانی آن را بشناسیم. انصافاً حرکتی است رو به جلو که ظرفیت‌های مغفول فراوانی دارد که می‌توانیم در لابلای برنامه‌هایمان جایش بدهیم.

برنامه درسی ملی

# آموزش

# مدرسه

# معلم

  • ۱ نظر
  • سه شنبه ۶ آبان ۱۳۹۳
  • :: بداهه
بوی سیب
چند هفته‌ی گذشته به شدت مشغول بوی سیب بودم که حالا شروع شده و دو ماهی شما را سر کار می‌گذارد و ما را بیشتر!
اگر اهل ساختن برنامه‌های رادیویی هستید؛ اگر آوای خوشی دارید؛ اگر اهل شنیدن برنامه‌های رادیویی هستید؛ اگر فعال فضای مجازی (!) هستید و یا اگر فقط به دنبال جایزه می‌گردید؛ هفتمین دوره طرح ملی بوی سیب را از دست ندهید.

# اداره

# هیأت

  • ۰ نظر
  • دوشنبه ۵ آبان ۱۳۹۳
  • :: بداهه
اول محرم است.
در شصت و سه روز گذشته فقط پنج تا مطلب نوشته‌ام؛ همه‌اش «پریشان» و سه‌تایش «پریشانِ برادر»
برای نویسنده‌ای که به طور متوسط در ماه ۲۰ تا یادداشت می‌نوشته آمار تأسف‌باری است. البته گمان نمی‌کردم که این کم‌کاری این همه طولانی شود و این اواخر هم امیدی نداشتم که این سکوت بشکند. اما خوشبختانه نسیمی وزیدن گرفت و آتش زیر خاکستر زبانه کشید و شد آن‌چه باید می‌شد و آمد آن‌چه باید می‌آمد.
*
حاج حمید به دیدار علی بلورچی رفت؛ سیدعلی به خواستگاری؛ حسین و بانو به زیر یک سقف؛ شهید گمنام پردیسان به اصفهان؛ آقا به بیمارستان؛ بچه‌ها به دانشگاه؛ معلم به کلاس نویسندگی؛ حلقه به فصل ششم؛ مجتبی به خانه‌ی بخت؛ پدر مقدس به شمال بارانی و آقا مهدوی به میهمانی خدا.
*
خلاصه‌ای بود از اهم مطالبی که می‌توانستم بنویسم و ننوشتم و نخواهم نوشت.
اول محرم است. اول خط.
بسم الله ای عین الیقین...

# ازدواج

# حلقه

# رهبر

# صاد

# میم.پنهان

# نوشتن

  • ۳ نظر
  • يكشنبه ۴ آبان ۱۳۹۳
  • :: بداهه
  • :: پدر مقدس
سیداحمد را توی راه گرفتم و تبریک گفتم.
سیداحسان گوشی را بر نداشت؛ آفلاین یادش کردم.
سیدهادی را غافلگیر کردم و حسابی خندید.
سیدحسن در دسترس نبود؛ گذاشتم به حسابش برای بعداً.
سیدمجتبی داشت رانندگی می‌کرد و از مجلسی به مجلس دیگر.
سیدعلی هم التماس دعای ویژه داشت.
سید هفتم تو بودی.
یک سال قبل گوشی را بر نداشتی. دو سال قبل گوشی را بر نداشتی. سه سال قبل گوشی را بر نداشتی. اما الان جواب دادی.
توی حرم، همان جای دلپذیر و دلخواه، مصطفی را خوابانده‌ام روی پایم و شیشه گذاشته‌ام دهانش، که گوشی را بر می‌داری. هفتمین بچه سیدی که امسال شماره‌اش را گرفتم «پریشان» است؛ «برادر» است؛ «الحاقی از گذشته» است و اولین بار است که عیدغدیر تلفنش را جواب می‌دهد. عیدت مبارک برادر.

# اهل بیت

# برادر

  • ۱ نظر
  • دوشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۳
  • :: بداهه
  • :: پریشان

شب جمعه‌ی قبل شام را مهمانشان بودم
-رفته بودم دامادی‌ش-
و امشب شام را مهمان ما هستند
-با عروسش آمده است زیارت-
*
اولین مهمان ما در این خانه
اولین مهمانی آن‌ها در زندگی مشترک

بی‌تعارف ما
بی‌تکلف آن‌ها

اَنفُسَهُم عَفیفَةٌ
و حاجاتُهم خَفیفةٌ
و خَیراتُهُم مَأمُولَةٌ
و شُرُورُهم مَأمُونَةٌ


الحمدلله

# ازدواج

# دوست

# قم

# واحد قم + حومه

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۳
  • :: بداهه
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون