- ۴ نظر
- شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۱
تکراریترین سریال پر بینندهی تلویزیونی.
دوباره کاسبی دانشمندان علوم مزخرف و دایرهالمعارفهای اطلاعات آشغال* سکه شد.
به مدت یک ماه هر شب به بهانهی جام باشگاههای فرنگستان «به درد نخور» ترین و «بی سر و ته» ترین اطلاعات و آمارهای مربوط -و نامربوط ! - به اصل و فرع و تاریخ و جغرافیای چیزی که خودش بالذات فاقد ارزش است، با شور و هیجان و اغراق و احساسات میآمیزند و به کام اسیران بیاراده و هواداران بیجیره و مواجب بردهداری نوین هزارهی سوم میریزند.
فقد استهزء بفسه: کسی که دم از ایمان بزند و دقیقهای در این هوس بگذراند.
* تعبیر «اطلاعات آشغال» از هربرت شیلر است.
حساب و کتاب کار عالم که بر ما معلوم نبود و نیست و نخواهد شد. همینقدر میدانیم که الطاف خفیه و آشکار الهی من حیث لایحتسب نصیب میشود. تقریباً عادت کردهایم به غافلگیریهای خداوند.
از این خروار همین مشت بس که به پاس نگارش کوتاهترین نوشتهی صاد به پابوس آقا دعوت شدهایم.
غرض اینکه عازم سفریم.
کسی از فردایش چه خبر دارد؟
حلالمان کنید.
قبلاً این طور بود که در طول هفته چند شغل مختلف را در چند محل کار به عهده داشتم: کار دفتری، تدریس چیزهای مختلف، کار آموزشی، مدیریت، سردبیری و ...
الان اینطور شده که در طول هفته یک شغل دارم که به طور همزمان شامل همهی این موارد است: کار دفتری، طراحی و برنامهریزی، مدیریت، نویسندگی و سردبیری، پیگیری و گزارش دادن و ...
بعد از ساعت رسمی کاری هم مجموعهی دیگری از کارها را به عنوان کار پارهوقت تفننی (بدون دستمزد) در برنامه دارم.
*
دارم بیخودی غر میزنم. مگر واقعاً قرار است زندگی چطور باشد؟ کسی چه میداند.
دیروز بعدازظهر به اتفاق یکی از دوستان رفتیم برای حجامت.
در شهر قم (برخلاف تهران) مطبهای زیادی کار حجامت را انجام میدهند و حجامت امر مرسومی است. مکانی که دیروز رفتیم تحت نظر مؤسسه تحقیقات حجامت ایران قرار دارد. محیط مطب و روش کار آن تلفیقی از طبابت سنتی و پزشکی تجربی است. ثبت فشار خون و تشکیل پروندهی پزشکی قبل از حجامت، رعایت اصول بهداشتی و پاکیزهبودن ابزار کار، توصیه به ادعیه و اذکار وارده و رعایت استحباب نحوهی نشستن و نحوهی تیغزدن و ...
تجربهی جالب و به قولی لازمیست. البته ایام خاص توصیه شده برای حجامت در پیش است و اواخر ماه خرداد اوج کار حجام است.
به اتفاق بانو رفتهبودیم مشهد پابوس آقا. جاگیر شدیم در یک مسافرخانهی غریبه ولی مناسب رو به حرم. از زیارت برگشتیم. باران گرفت؛ شدید. از پشت پنجره خیابان را تماشا میکردم. آب توی خیابان روان شده بود سیل آسا. خیابان به خیابان آبها به هم میپیوست. باران شدید بود. بعضی ماشینها توی آب غرق شدند؛ بعضی آدمها.
رودخانهی خیابانها به سمت حرم جاری بود. کم کم آب فرو نشست. آسمان باز شد. آفتاب پیدا شد.
بیدار شدم. صبح شد.
*
خوابم را فراموش کرده بودم تا وسط روز که این را دیدم.
یعنی چه؟
امروز آخرین جلسهی کلاس «سواد رسانهای» اول دبیرستان هم برگزار شد.
در طول یک سال تحصیلی با بچهها دربارهی تبلیغات، روزنامهنگاری، خبرنویسی، عکاسی، اینترنت، تلویزیون، تلفن همراه و بازیهای رایانهای صحبت کردیم. اولین سالیست که به طور کامل این موضوعات را دستور کار یک کلاس رسمی قرار میدهم. به لطف مدیر و همکاران مدرسهی خوبمان این فرصت پیش آمد که علاوه بر بچهها، چهار جلسه هم با پدر و مادرها دربارهی این موضوعات گفتگو کنیم تا آنها بخشی از مسئولیت خودشان در تربیت بچهها در فضای رسانهای را به عهده بگیرند.
نگاهی به آزمون پایانی کلاس بیاندازید. شاید برایتان جالب باشد که چطور میشود از چنین کلاسی امتحان گرفت.
انشاءالله روز پنجشنبه (فردا) در همان غرفهی همیشگی، میزبان دوستان خوبم که به بازدید از نمایشگاه کتاب میآیند خواهم بود.
به همین مناسبت شاید دوباره خواندن این نوشتهی قدیمی برایتان جالب باشد. نوشتهای که شاید نخواندهباشید: