صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
نظرصاد
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

۸۷۵ مطلب با موضوع «بداهه» ثبت شده است

رسانه‌های گروهی و اجتماعی پنجره‌ای به جهان حقیقی هستند؛
پنجره‌ای به بخشی از جهان حقیقی.
نباید یادمان برود که از این پنجره نمی‌توان همه‌ی حقیقت را دید؛
و هر آن‌چه از این پنجره می‌بینیم لزوماً مطابق با حقیقت نیست.
متأسفانه یادمان می‌رود.
فذکر ان نفعت الذکری.

# رسانه

  • ۰ نظر
  • سه شنبه ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۱
  • :: بداهه
  • :: نغز

مردان قبیله سرخ پوست از رییس جدید پرسیدند: «آیا زمستان سختی داریم؟»
رییس جوان قبیله که تجربه نداشت، جواب داد: «برای احتیاط هیزم جمع کنید»
بعدش رییس زنگ زد به هوا‌شناسی و پرسید: «آقا امسال زمستان سردی در پیش داریم؟»
هواشناسی گفت: «این‌طور به نظر میاد.»
رییس به مردان قبیله دستور داد هیزم بیشتری جمع کنند.
بعدش برای اینکه مطمئن بشود، دوباره زنگ می‌زند به هوا‌شناسی و می‌پرسد: «شما نظر قبلیتان را تایید می‌کنید؟»
هوا‌شناسی می‌گوید: «صددرصد»
رییس دستور می‌دهد همه برای جمع کردن هیزم همه توانشان را بگذارند.
بعد از مدتی دوباره زنگ می‌زند به هوا‌شناسی و می‌پرسد: «آقا شما مطمئنید امسال زمستان خیلی سرد است؟»
هوا‌شناسی می‌گوید: «بگذار این‌جوری بگویم: سرد‌ترین زمستان دوران معاصر»
رییس می‌پرسد: «شما از کجا می‌دانی؟»
هوا‌شناسی جواب می‌دهد: «چون سرخپوست‌ها دیوانه‌وار دارند هیزم جمع می‌کنند.»

هر بار که این داستان عبرت‌آموز را می‌خوانم، یاد حال و روز فعالان رسانه‌ای خودمان می‌افتم که بخشی از واقعیت را برای استفاده‌ی عوام انتخاب و بزرگ‌نمایی می‌کنند. بعد خودشان به تماشای همان واقعیت بزرگ‌نمایی‌شده از رسانه‌ها می‌نشینند و باورشان می‌شود که این همه‌ی واقعیت است. غافل از آن‌که یک فعال رسانه‌ای باید منابع موثقی برای کسب اطلاعات داشته باشد. موثق‌تر از آن‌چه خودش و امثال خودش در رسانه‌ها منتشر می‌کنند.

# رسانه

  • ۵ نظر
  • دوشنبه ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۱
  • :: بداهه
  • :: نغز

هفدهم اردیبهشت بود: یک سفر خسته‌کننده، دو جلسه‌ی موفقیت‌آمیز، روال عادی زندگی.
*
می‌خواستم امروز در تجلیل از مقام آدمی‌زاد بنویسم. فهرست بلندبالای آدم‌هایی که با آن‌ها سر و کار دارم و نمی‌توانم ازشان تقدیر کنم آماده کرده بودم. زیاد بودند؛ خیلی زیاد. نشد که بنویسم.
این را به فال نیک بگیرم یا بد؟
*
[...]
یک چیز تلخی نوشته بودم که پاک کردم.
بماند.

# زندگی

  • ۴ نظر
  • يكشنبه ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۱
  • :: بداهه

در این روزهای شلوغ
نیمه‌شبی
در ارتفاعات مجاور
ناگهان -بی‌مقدمه-
وارد زندگی من می‌شوی.
-نه این‌که قبلاً نبوده‌ای؛ قبلاً این‌همه پر رنگ نبوده‌ای-
بی‌آن‌که پرسیده باشم حرف می‌زنی؛
بی‌آن‌که خواسته باشم اعتماد می‌کنی؛
و همه‌ی سفره‌ی دلت را پهن می‌کنی جلوی آدمی که معلوم نیست جقدر می‌تواند کمکت کند.
*
زندگی من
در این سال‌ها
پر از آدم‌هایی بوده
که به من اعتماد داشته‌اند
و از دست من کاری برایشان بر نیامده.
*
توکل کن همسایه،
دعایت می‌کنم.

# توکل

# دوست

# قم

# واحد قم + حومه

  • ۱ نظر
  • پنجشنبه ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۱
  • :: بداهه
الحمدلله
بعضی از
جدی‌ترین و مهم‌ترین آدم‌های نظام بروکراتیکِ اداری ما،
وقتی لباس کار از تن در می‌آورند،
-آقای دکتر؛ حضرت حجت‌الاسلام؛ آقای رییس-
هنوز
گاهی
روستایی‌زاده‌هایی هستند که
چه صفایی دارند
و
آب را می‌فهمند
و
در ده بالادست
گل نکردندش.
گاوهاشان شیرافشان باد!

# آدم‌ها

# اداره

# سهراب

  • ۰ نظر
  • چهارشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۱
  • :: بداهه

...
اما این که فیلم [قلاده‌های طلا] حکومتی است یا نه، ما هیچ وقت پُز اپوزیسیون نداده‌ و نگفته‌ایم که داریم برای «بی‌بی‌سی» فیلم می‌سازیم و یا فارغ از مسائل کشور هستیم. ما بسیجی هستیم و به بسیجی بودن هم افتخار می‌کنیم و هیچ چیز برای‌مان در این دنیا لذت‌بخش‌تر از این نیست که روح شهدا، [و] امام از ما راضی باشد. بقیه دنیا کشکِ کشکِ کشکِ کشک است. بگذار هر کس، هر چه می‌خواهد بگوید...

ابوالقاسم طالبی

فرصت دیدن «قلاده‌های طلا» در یک سینمای خوب را از دست ندهید.

# فرهنگ

# توحید

# رسانه

  • ۳ نظر
  • دوشنبه ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۱
  • :: بداهه

چرا «قلاده‌های طلا» سیاسی‌ترین فیلم تاریخ سینمای ایران است؟

الف) چون موضوع و پیامی سیاسی دارد.
ب) چون عکس‌العمل گروه‌های سیاسی موافق و مخالف را برانگیخته است.
ج) چون سازندگان فیلم آدم‌های غیرسیاسی نیستند.
د) چون برای اولین بار در تاریخ، صدا و تصویر رهبر انقلاب را در سینما پخش می‌کند.

فرصت دیدن «قلاده‌های طلا» در یک سینمای خوب را از دست ندهید.

# فرهنگ

# رهبر

# رسانه

  • ۵ نظر
  • يكشنبه ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۱
  • :: بداهه
یه چند تا ایمیل نظرخواهی برای چند سری از رفقا فرستادم. هیشکی هیشکدوم رو جواب نداده.
نمی‌دونم نظر ندارن، ایمیل ندارن، اینترنت ندارن، وقت ندارن، حوصله ندارن.
یه وقتایی حس می‌کنم زیادی جدی گرفتم.

# دوست

  • ۸ نظر
  • شنبه ۹ ارديبهشت ۱۳۹۱
  • :: بداهه
ای شهید؛
ای آن‌که بر کرانه‌ی ازلی و ابدی وجود نشسته‌ای؛
...
چه جاهایی که ما را نمی‌بری؛
چه کارهایی که با دل ما نمی‌کنی.
...

# شهید

# مسعود

# پنجشنبه‌ها

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۷ ارديبهشت ۱۳۹۱
  • :: بداهه
  • ۸ نظر
  • يكشنبه ۶ فروردين ۱۳۹۱
  • :: بداهه

حالا که این را می‌خوانید دیگر در دسترس نیستم؛ در دوردستم!
اگر خدا بخواهد رفته‌ام اردوی جهادی.
اگر خدا بخواهد بر می‌گردم.
اگر خدا نخواهد بر نمی‌گردم.

باشد تا وقتی دیگر.

# جهادی

# سفر

  • ۰ نظر
  • سه شنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۰
  • :: بداهه
سه چهار تا طرح ابتکاری و نیمه کاره برای جهادی دارم:
- فروع دین و اصول جهادی (فرهنگی داخلی - تعریف جهادی)
- از سواد رسانه‌ای تا جهاد رسانه‌ای (فرهنگی داخلی - تربیت جهادی)
- با داداشی در چاه‌داشی (فرهنگی داخلی - اخلاق جهادی)
- آینه‌بندان (مستندسازی - جلوه‌های جهادی)
- سفرنامه (مستندسازی - توصیف جهادی)
*
برای به سامان رساندن این طرح‌ها به انتظار معجزه‌ای نشسته‌ام.
نه؛
به دنبال معجزه‌ای می‌دوم!

# جهادی

# رضوان

  • ۲ نظر
  • يكشنبه ۲۱ اسفند ۱۳۹۰
  • :: بداهه
یکی هست که می‌بینه.
خیلی وقت‌ها همین برای دلت کافیه.
*
ذکر امروزم همینه:
خوش است یار اگر یار من باشد؛ حتی اگر هیچ‌کس نفهمد.

# توحید

# شهید

# مسعود

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۰
  • :: بداهه

چقدر
خوب بود
آمدنت:
ساکت؛
سبک؛
ساده.

# برادر

# واحد قم + حومه

  • ۱ نظر
  • چهارشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۰
  • :: بداهه

«سه‌شنبه» شانزدهم اسفندماه یکهزار و سیصد و هشتاد و چهار هجری شمسی، بعد از نماز ظهر، به اتفاق اعضای خانواده از تهران به سمت قم حرکت کردیم. روی هم پنج تا ماشین بودیم و احتمالاً بیست و چند نفر زن و مرد.
مثل چنین ساعتی -حدود چهار بعدازظهر- به قم رسیدیم و در یکی از محله‌های حاشیه‌ای شهر به خانه‌ی یکی از علما وارد شدیم. آقایان در صدر مجلس و خانم‌ها کمی پایین‌تر نشستند و «عروس» چادر عوض کرد.
خواندن خطبه‌ و چند جمله‌ای نصیحت و خوش و بش و گرداندن یک ظرف شیرینی، همه‌ی مراسم عقد را تشکیل می‌داد. بعد «عروس» و «داماد» با پدر و مادرشان چندتایی عکس گرفتند و راهی حرم شدیم. پس از نماز مغرب هم به اتفاق میهمانان در یکی از رستوران‌های مرکز شهر شامی خوردیم و به تهران برگشتیم.
در راهِ برگشت، شب، برای اولین بار توی جاده‌ی قم-تهران رانندگی کردم؛ در ماشینی که محارم تازه‌ای در آن داشتم.
*
فاضل نظری تازه سروده بود: «مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد ...» که من کل غزل را قاب گرفتم به دیوار خانه‌ی‌مان: «... از جاده‌ی سه‌شنبه شب قم شروع شد» و مدت‌ها طول کشید تا خانواده‌ی عروس باورشان شد که این شعر را دامادشان نسروده‌است!
*
آن روزها لحظه‌ای تصور نمی‌کردم که وقتی بار دیگر شانزدهم اسفندماه «سه‌شنبه» باشد، در همان محله‌ی حاشیه‌ای شهر قم، همسایه‌ی دیوار به دیوار همان خانه‌ای باشم که خطبه‌ی عقدمان در آن جاری شد.
«تقدیر» حرف‌های ناگفته‌ی زیادی برای انسان دارد.

# هجرت

# مسکن

# بانو

# قم

# ازدواج

# قصه

  • ۲ نظر
  • سه شنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۰
  • :: بداهه

آقای دکتر بعد از چهار ساعت آموزش جذاب تعریف علائم حیاتی و روش‌های کنترل سطح هوشیاری و تشخیص ضربه مغزی و امداد به خفگی انسدادی و ... آخر کلاس ضمن آرزوی موفقیت می‌گوید:

«امیدوارم مباحثی که امروز یاد گرفتید، هیچ وقت به کارتان نیاید.»

یعنی کیف می‌کنم از انسانیتش.

# آدمیت

# اداره

  • ۴ نظر
  • يكشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۰
  • :: بداهه
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون