- ۰ نظر
- سه شنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۰
بیش از چهار سال پیش آقارضا با ذوق و شوق فراوان نرمافزار عجیبی را به من نشان داد که خیلی ساده، کارهای مهمی میکرد. یکی از چندین نرمافزار جدیدی که در بستهی آفیس ۲۰۰۷ اضافه شده بود و اسم بیربطی هم داشت: «وان نوت»
در این چند سال منتظر فرصتی بودم که بتوانم از امکانات «وان نوت» استفاده کنم. اما از آنجا که در رویکرد به فنآوریهای جدید کلاً آدم محتاط و دیرباوری هستم این فرصت دست نداده بود تا دیروز که به نظرم رسید برای نظم دادن به یک پروژهی جمعآوری اطلاعات دقیق و علمی شاید بتوانم از «وان نوت» استفاده کنم.
خیلی ساده نصبش کردم و همهی یک متن مصاحبهی طولانی را بند به بند در آن قرار دادم. نتیجه واقعاً چیزی شبیه معجزه بود: حجم زیادی از اطلاعات پراکنده و تکراری و چندلایهی من منظم و تازه جاهای خالی معلوم شد.
توصیه میکنم به وقتش حتماً از این موهبت میکروسافتی استفاده کنید.
شرکت ما دارای سالها تجربه در تولید گذرنامههای جعلی و دیگر اسناد هویت است. تخصص ما استفاده از تجهیزات و مواد با کیفیت بالا برای تولید گذرنامههای تقلبی است. تمام ویژگیهای مخفی گذرنامه واقعی به دقت توسط ما در اسناد کپی جعل میشوند.
برای کسب اطلاعات و جزئیات بیشتر در مورد گذرنامههای جعلی با کیفیت بالا، گواهینامه رانندگی، کارت شناسایی لطفا از وب سایت ما دیدن کنید.
یه همچین بازاریابیهایی داریم تو دنیا. باور کن واقعیه.
امروز دقیقاً «هفتصد و ده» روز از باز کردن این سر رسید دیجیتال میگذرد. «هفتصد و ده» دو برابر «سیصد و پنجاه و پنج» است و «سیصد و پنجاه و پنج» تعداد روزهای یک سال است به روایت ماه.
سادهتر بگویم: اول ربیعالاول هزار و چهارصد و سی و سه دومین سالگرد گشایش صاد است. این اولین سررسیدیست که بیش از یکسال در آن نوشتهام و زیاد هم نوشتهام. آمار می گوید در این هفتصد و ده روز من «پانصد و هشتاد و هفت» یادداشت منتشر کردهام که میشود به عبارتی ۰.۸۳ نوشته در هر روز. یعنی هشتاد و سه درصد روزهایم را (تعطیل و غیرتعطیل، در سفر و حضر) با نوشتن سر کردهام. این آمار امیدوارکنندهایست برای آدمی که در خواندن و نوشتن و منتشر کردن وسواس دارد.
*
اینها را گفتم که چه؟
لطفاً در نظرخواهی جدید صاد شرکت کنید. این نظرخواهی یکی دو هفتهای بیشتر فعال نخواهد بود. لطفاً -حتی اگر میتوانید- بیش از یکبار نظر ندهید. شما میتوانید حداکثر سه گزینه را انتخاب کنید.
سه دستهای از مطالب صاد را برگزینید که از انتشار آنها بیشتر از بقیه خوشحال میشوید. هر چند که هدف من از نوشتن صاد صرفاً خوشحالکردن شما نیست؛ اما شما کدام دسته از مطالب را بیشتر دوست میدارید؟ نظر شما برایم مهم است.
*
دیدگاههای غیرتستیتان را هم زیر همین یادداشت بنویسید.
خوانندگان صاد حدود چهل و پنج روز برای شرکت در این دو نظرخواهی فرصت داشتهاند:
همانطور که سامانهی مدیریت نظرخواهی به من نشان میدهد (و خب به شما نشان نمیدهد!) نظردهندگانی که آشنایی شخصی با من دارند و از خوانندگان صمیمی و دیدگاهنویس صاد بهشمار میآیند، به روش شکستهنویسی مورد علاقهی من رای دادهاند. هر چند که هر دوی این روشها در این دو نظرخواهی رتبهی دوم را کسب کردهاست. این را باید به حساب شیطنت یکی از دوستان -به اعتراف خودش- و البته سلیقهی متفاوت خوانندگان گذری صاد گذاشت.
هدف اصلی من از طرح این دو نظرخواهی -صرف نظر از توصیهی یک روش خاص- توجه دادن دوستانم به «چه گونه نوشتن» بود که الحمدلله برآورده شد.
*
برای جمع بندی این دو نظرخواهی، نظر شخصی من را هم بخوانید. من برای نظرم استدلال میآورم. البته میدانم که زبان «توصیه بردار» نیست. اما نگارش ما میتواند پیراستهتر و سادهخوانتر بشود:
یکم: «های ناملفوظ» انتهای کلماتی مانند «همه» اگر در شکستهنویسی حذف شود، مجبوریم کلمهی بعدی را به آن بچسبانیم. گاهی اوقات (مثل منتخب نظرسنجی اول) کلمهی حاصل بیریخت میشود و خواندنش هم سخت است: «همش»
«همش» را چطور باید خواند؟ اولین انتخاب ذهن کتابخوان ما، خواندن این کلمهی تازه بر وزن «کفش» است که البته غلط است. لذا نویسنده ناگزیر است برای راحتی کار خواننده از زیر و زبر استفاده کند و بنویسد: «هَمَش» . خب این چه طرز حل مشکل است؟ آیا بهتر نیست از همان اول «های ناملفوظ آخر» را حذف نکنیم و بنویسیم: «همهش»
این طوری هم کلمهی غریب نساختهایم و هم مجبور به زیر و زبرگذاری نیستیم.
آوردن نشانهی «الف» بین «ها» و «شین» هم زاید است: همهاش. اگر نیاوریمش مگر چطور میشود؟
دوم: حرف نشانهی مفعول «را» از مظلومترین حروف در شکستهنویسیست. بیایید «را» را حذف نکنیم! حذف نشانهی مفعول در شکستهنویسی واقعاً درک معنا را مشکل میکند. با اینحال شکستهنویسان کملطف، اهمیتی به نقش معنایی «را» نمیدهند و به راحتی و بارها آن را در کلمات قبل از خود ادغام میکنند: «اونو» یا «منو» یا «کتابو» .
نکته تناقضآمیز اینجاست که در تلفظ این سه نمونهای که ذکر کردم صدای اوی کوتاه مد نظر است نه اوی بلند. حال آنکه در نگارش مرسوم نشانهی «و» اغلب در انتهای کلمات صدای اوی بلند میدهد و اینبار هم ذهن کتابخوان ما در اولین مواجهه با این طرز نگارش دچار سکته میشود. بیایید خودخواهی را کنار بگذاریم؛ در تایپ این «ر» ناقابل تنبلی نکنیم و همگی برای رعایت حال خواننده و انتقال سادهتر معنا بنویسیم: «اون رو» یا «من رو» یا «کتاب رو»
سوم: اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید! اگر پیشنهاد من را قبول نمی کنید و سلیقهتان نگارش دیگری را میپسندد، لااقل فقط به یک روش بنویسید. باور کنید که خواننده هیچ گناهی مرتکب نشده اگر دوست دارد نوشتهی شما را بخواند. به او احترام بگذارید و اذیتش نکنید.
چند شب پیش خواب آقای الف را دیدم.
*
آقای الف معلم راهنمایی و دبیرستان ما بود. شخصیتی خاص و اثرگذار داشت. در کار خودش استاد بود و هنرنماییاش با زبان، با کلمات، با گچ و تخته، با عقل و احساس بینظیر بود. در کنار اینها با بچهها صمیمی بود و حتی خیلی از بچههای دورهی ما پشت سرش او را به اسم کوچک صدا میزدند. من اما این کار را نمیکردم. او همیشه برای من آقای الف بود.
من آقای الف را در خیلی چیزها قبول نداشتم. در بسیاری تعاملات اجتماعی، علایق مطالعاتی و جهتگیریهای فکری ذرهای به هم شباهت نداشتیم. حتی مدتها بخاطر رفتارهایش چشم دیدن او را هم نداشتم. نفرتی پیچیده در لایهی مبهمی از محبت. او الگوی من در بسیاری موارد شخصی بود و منصفانه بگویم امروز من بیش از هر معلم دیگری به او شبیهم.
*
جالب است که بعد از این همه سال، آقای الف توی خواب برای من هنوز آقای الف است.
توی خواب هم نمیتوانم معلمم را به نام کوچک بخوانم؛ هر چقدر هم که بزرگ شده باشم.
سیصد صفحه جزوهی ریزخط و بدخوان را چهار شبانه روز کلمه به کلمه حفظ کردن چیز زیادی از روششناسی تاریخی به من نیاموخت. تا اینکه وقتی سر جلسهی امتحان فهمیدم کتابفروش خوشانصاف -نمایندگی رسمی دانشگاه محترم- جزوهی اشتباهی به ما فروخته و منبع سؤالات، جزوهی دیگریست، عملاً آموختم که یک مورخ تا چه حد باید در یافتن و صحت سنجی و اعتماد به یک سند -نه چندان- تاریخی که حتی منابع -بهظاهر- رسمی آن را تأیید میکنند حساس باشد.
درسی که هرگز از یاد نخواهم برد.
هنوز کاملاً باورم نشده چکار کردهام: تلفن زدم؛ پول واریز کردم؛ ایمیل زدم؛ یعنی برای جهادی اسم نوشتم.
*
در بیست و چهار ساعت گذشته همهی ذهن و دلم از «تاریخ» به «جغرافیا» مایل شده است: «چاهداشی»
*
هنوز یک امتحانِ سخت دیگر باقیست و من از قم رها شدهام؛ زدهام به دل بیابان و کویر.
در خیالم تا کجاها که نرفتهام؛ تا کجاها.
هفتهای که گذشت در شبکهی وبلاگنویسان رازدل خبرهای خوب فراوان بود.
در این هفته امیرحسین عزیز این روزها را بعد از روزها به روز کرد و با رسانهای کردن خبر مشهدیشدنش جماعتی را مسرور ساخت.
در ادامهی هفته مقطعات رازدل هم کامل شد و بعد از صاد و باء چشممان به نون و قاف هم روشن شد. با این رویکرد مثبت علمای اسلام به وبلاگنویسی کمکم رازدل باید به فکر تشکیل جلسات خارج سطح وبلاگی هم باشد.
و در انتها دو نویسندهی جوان به رازدل پیوستند که از همین ابتدا معلوم است حرفهای زیادی برای گفتن دارند. قاصد و پنجره را از اول دنبال کنید.
بعون الله الملک الاعلی
اینکه
ما از همهی ابزارهای موجود برای تقویت اهداف انقلاب استفاده کنیم
فرق دارد با ابن که
ما برای تقویت اهداف انقلاب از همهی ابزارهای موجود استفاده کنیم.
با خودم فکری شدم که اگر سیدمرتضی آوینی زنده بود چطور با این پدیده برخورد میکرد؟
در ذهنم مقایسه کردم نقدهای او بر «قصههای مجید» و «مادر» را و البته «کافه کراسه» را به دومی شبیه تر دیدم.
اگر لازم بود مفصلتر خواهم نوشت.
تأسیس 1346؛ روی تابلوی کوچک سردر گرمابه شماره تلفنی چهار رقمی هم نوشته شده.
در کسری از ثانیه با عبور از در کوچک شیشهای حمام به دنیایی دیگر وارد میشویم:
پشت دخل، پسر کوچکتر آقای زمانی، خسرو خان، قبراق و سرحال، میخندد و ساندیس تعارف میکند. روی دستش جای ترکشهای کربلای پنج را نشان میدهد و بالای سرش روی کاشیهای حمام به عکس برادر جانبازش، منصور، که چهار سال پیش شهید شده اشاره میکند.
برادران زمانی، پشت دخل و روی دیوار، هر دو ریش تراشیده و سبیلو. این که زنده است سرخوش و خندان؛ و آن که شهید شده توی بهشت است و شادان.
*
چه ماجراهایی ست که می آید...