صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
نظرصاد
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

۸۷۵ مطلب با موضوع «بداهه» ثبت شده است

قدیم‌ترها آقایان به هزار و یک علت نام همسرشان را در جمع با صدای بلند نمی‌بردند. الان هم این رسم به شکل و شمایلی دیگر جاری است.
آقایان علما هنوز هم از کلماتی مثل «منزل»، «بیت» و «خانواده» استفاده می‌کنند. کمی که عوامانه‌تر بشوی الفاظی مثل «زوجه»، «همسر»، «بچه‌ها»(!!)، «خانم»، «مادر»(!!) و از این دست به کار می‌رود.
در میان هم‌نسلان من و جوان‌ترها ماجرا البته کمی فرق می‌کند: «عزیزم» و «... خانم» شاید شایع‌ترین‌ها باشد.
این موضوع در ذخیره‌ی نام همسر در موبایل هم خودش را نشان می‌دهد. بهانه‌ی نوشتن این یادداشت مشاهده‌ی اتفاقی گوشی یکی از همکاران از سادات بود که در آن نام همسرش را چنین ذخیره کرده بود: «عروس حضرت زهرا س»
:|
:\
:)
شما برادر گرامی چه ابتکاری برای ذخیره‌ی نام همسرتان در گوشی تلفن همراه دارید [یا خواهید داشت!!] ؟

# ادب

# ازدواج

  • ۵ نظر
  • دوشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۶
  • :: بداهه

نشسته‌ام برایش شصتاد تا تست فارسی و انگلیسی را زده‌ام که آخرش مثل فال‌گیرها و کف‌بین‌ها لایه‌های پنهان شخصیتم را کشف کند و راهنمایی‌ام کند که چرا این‌طوری شده‌ام.
دقایقی سکوت می‌کند و در نتایج پارامترهای فریدم و لاو و پاور و فان و غیره دقیق می‌شود. بعدش مثل این‌که کشف بزرگی کرده باشد می‌گوید «برای حفظ تعادل فاکتور فیلان و بیسار و برای کنترل افزونگی پارامتر فلان و فلان، در یک کلام: به کوهنوردی نیاز داری» و بعد خیره می‌ماند به من که برخلاف انتظارش نه تنها شگفت‌زده نشده‌ام که عاقل اندر سفیه نگاهش می کنم و می‌گویم: «دکتر جون! یه چیزی بگو که خودم ندونم. این که سه ماهه بالای سر در وبلاگم هم زده‌ام. عالم و آدم خبر دارند. راستی شما صاد رو نمی‌خونی؟»


پ.ن:
در چهل روز گذشته بیش از بیست و پنج هزار کیلومتر سفر هوایی و زمینی بدون لذت داشته‌ام.
سفر وقتی قشنگ است که برای کار نباشد؛ برای حال باشد.

# دوست

# صاد

# کوه

  • :: بداهه
از کمی قبل از سه تا کمی بعد از هشت شب
یک ریز و یک نفس
درباره‌ی چهارده - پانزده سرفصل مختلف و مهم کاری
با سیداحمد و گروهش حرف زدم.

قبل از آن هم در اولین روز مدرسه
حسابی از خجالت جواد و متین درآمده بودم.

یک پنجشنبه‌ی واقعی بعد از ماه‌ها.

# مدرسه

# پنجشنبه‌ها

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۶ مهر ۱۳۹۶
  • :: بداهه

استاد امروز که رفتند زنگ اول مهر رو بنوازند فرمایش فرمودند که:

«وقتی امروز کتاب‌های درسی را باز می کنیم غیر از عوض شدن جلد، فونت، عکس وتغییر بعضی عبارت‌ها نسبت به زمانی که ما درس می خواندیم تغییر چندانی نکرده است. در حالیکه ما باید دانش آموزان را حداقل برای ۱۲ سال آینده تربیت کنیم، کتابهای درسی ما دانش آموز را برای دیروز تربیت می کند نه برای فردا و حتی امروز.»

جا داره آفرین بگیم به استاد که این مطلب رو متوجه شدند و عموم مخاطبان خود شامل دانش‌آموزان و اولیا و مربیان رو از خطر حتمی نجات دادند.
فقط سؤالی که باقی می‌مونه اینه که الان همشیره‌ی ابوی چه کسی پنج ساله رییس مملکته؟

# آموزش

# فرهنگ

  • :: بداهه
در فشردگی برنامه‌های سفر به کفرستان، روز عرفه‌مان تباه شد.
کمی قبل از نیمه‌ی شب اما حضور در عبادت‌گاه بانگ‌ایون‌سا و تنفس در فضای آرام و معطر این معبد، شب عیدمان را ساخت.
در تصویر بالا، ماهِ شب دهم ذیحجه‌ی ۱۴۳۸ از لابلای فانوس‌های کاغذی این معبد بودایی خودنمایی می‌کند.

# توحید

# حج

# سفر

  • ۱ نظر
  • پنجشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۶
  • :: بداهه

باز هم عرفه...
باز هم عید قربان...
باز دارم میرم یه جای دور...

حلال کنید.

# سفر

  • ۱ نظر
  • يكشنبه ۵ شهریور ۱۳۹۶
  • :: بداهه


گلزار شهدای اصفهان

# سفر

# شهید

  • ۰ نظر
  • شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۶
  • :: بداهه

یکی از پنج‌شنبه‌ترین شنبه‌های تاریخ صاد را سپری کردم.
بعد از دو سال چکمه‌های کوه از جعبه بیرون آمد و  ساعت چهار صبح کندیم و رفتیم تا نماز را در نمازخانه‌ی خاطره‌انگیز منظریه بخوانیم و بعدش آرام آرام در خلوتی صبحِ شنبه‌ی تعطیلِ تحلیف بخزیم تا تپه‌ی شهدا و نان و پنیر و میوه‌ای بخوریم و برگردیم پایین کم‌کم؛ و کارت عروسی مادر گروه را بگیریم دستمان و محمدرضا بستنی رنگی رنگی بدهد که بخوریم و خوش خوشان برویم خانه و خوشحال باشیم که هنوز راه همان است و مرد بسیار است.

# برادر

# دوست

# سین

# کوه

  • ۰ نظر
  • شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۶
  • :: بداهه

صبح کله‌ی سحر، شخص شخیص رییس کل استان، با ماشین شخصی آمده فرودگاه بوشهر، استقبالِ حضرتِ استادِ گرانقدرِ پروازی از پای‌تخت، که من باشم، ماشینش جوش آورده و همان جلوی درِ فرودگاه زده بالا درِ موتور را و راننده تاکسی‌های فرودگاه ریخته‌اند بالای سرش که: «واشر زده»، «پروانه کار نمی‌کند»، «از دینام است»، «بشکه را بیاورید»، ...
توی فکر می‌روم: «بشکه»؟!
راننده تاکسی می‌دود از توی ماشینش یک بطری آب معدنی یک و نیم لیتری می‌آورد و با همان لهجه‌ی بریده‌بریده‌ی گرم و مطایبه‌آلود می‌گوید: «بیا آب بشکه رو بریز روی رادیات خنک شه.»
دمای هوا سی و شش درجه، رطوبت هفتاد درصد. هنوز تازه هشت صبح است.

# سفر

# قصه

  • ۱ نظر
  • چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۶
  • :: بداهه

وقتی پشت تلفن، بی آن‌که طرح موضوع کرده باشم، موأخذه‌م کرد و درشت گفت و برید و دوخت و حتی حاضر نشد برای ملاقاتِ حضوری وقتی تعیین کند، اول خندیدم و بعد غمگین شدم.
قبول درخواست ملاقات با من هیچ ضرری به او نمی‌زد: می‌توانست بشنود، لبخند بزند و به پیشنهادم «نه» بگوید؛ ولی در عوض رفتاری معلمانه داشته باشد. او چیزی را از دست نمی‌داد اگر یک‌طرفه به قاضی نمی‌رفت و منطقی‌تر برخورد می‌کرد.
غمگینی‌ام عمیق شد وقتی به خاطر آوردم این اولین باری نیست که از او «نه» می‌شنوم. رفتم به تابستان داغ هشتاد و چهار، دوازده سال پیش، که جوانکی بودم لیسانس به دست، پر ادعا، سختی کشیده، در به در به دنبال کار، و در آستانه‌ی ازدواج؛ و به پیشنهاد رفیقی رفتم که در مدرسه‌ی همین آقا، مربی شوم. ده-پانزده دقیقه‌ای از احوالم پرسید و از توانایی‌ها و علاقه‌هایم شنید و کمی از پیچیدگی‌های کار در مجموعه‌اش گفت و بعد با صراحت گفت: به دردم نمی‌خوری.
آن شب را دقیقاً به یاد می‌آورم که سرخورده به خانه برگشتم و وبلاگ نوشتم. دقیقاً یادم هست که درباره‌ی «نه» محکمی که از معلمم شنیده بودم نوشتم و بسیار غصه خوردم.
اما درهای روزگار همیشه بر یک پاشنه نمی‌چرخد: تا پایان آن تابستان من کاری پاره وقت در یک شرکت نرم افزاری داشتم و در دو مدرسه‌ی معتبر و خوب معلم شدم. سابقه‌ی کارم در آن دو مدرسه و آن شرکت، امروزِ مرا ساخته است. اگر او آن روز به من «نه» نمی‌گفت، الان هیچ شبیه امروزم نبودم. یحتمل یک مربی دون پایه و بی انگیزه بودم در مدرسه‌ای که امروزش اصلاً دوست داشتنی نیست.
*
کار داوطلبانه‌ای را شروع کرده‌ام که می‌دانم وقت و هزینه‌ی زیادی از من خواهد گرفت. فکر نمی‌کردم به این زودی‌ها آبرویم هم خرج آن شود. اگر به خودم بود و کار خودم بود، هرگز پی‌اش را نمی‌گرفتم و بیش از این سر خم نمی‌کردم -کما این که تا بحال نکرده‌ام- اما این کار فرق دارد؛ و من نشانه‌های روشنی از عنایت‌های الهی را در این حرکت می‌بینم.
همین دومین «نه» از مردی که روزی معلمم بود را به فال نیک می‌گیرم و در انتظار چرخیدن درهای روزگار بر پاشنه‌ی دیگری می‌مانم.

# سیره پژوهی

# شهید

# قصه

  • ۱ نظر
  • دوشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۶
  • :: بداهه
  • :: پریشان
دیروز و امروز و فردا

آقا مهدی را در منزل؛
آقا محمدحسین را در کوچه‌باغ‌های طرشت؛
امیرحسین را دم در مجلس بله برون؛
رضا را توی پراید؛
و مهندس مهدی را در مسجد؛
و خودم را در آینه دیدم.

سال برادری و معاشرت است. خوش باد.

# آدم‌ها

# اصغرثانی

# برادر

# دوست

  • :: بداهه

بانو پیامک خرید فرستاده: «شیر کاهو»

.
.
.
هیچی دیگه.
یاد این جا افتادم. اومدم سلامی عرض بکنم خدمتتون.

# شیرآهو

# صاد

  • ۶ نظر
  • دوشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۶
  • :: بداهه
  • :: پیامک
خیلی‌ها امکانش را دارند و از آن غافلند و خیلی‌ها محروم از امکانات و در حسرت آن.
امشب توفیق شد برای اولین بار در زندگی مشترک، در خانه‌ی خودمان روضه‌ی خانگی داشته باشیم به صرف افطاری ساده.
رسم هفت ساله‌ی افطاری‌های واحد قم و حومه هم با یک سال توقف دوباره برقرار شد؛ هر چند که دیگر قم و حومه‌ای در کار نیست!

# افطار

# خانواده

# رمضان

# هیأت

  • ۰ نظر
  • دوشنبه ۸ خرداد ۱۳۹۶
  • :: بداهه
  • ۰ نظر
  • يكشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
  • :: بداهه

خدایا!
پاکم کن؛
خاکم کن.
همین

# توبه

# توحید

  • :: بداهه

*
من آدم فرهنگ هستم و از سیاست چیزی نمی‌دانم. برای همین ملاک‌های سیاسی صلاحیت افراد را یا نمی‌شناسم یا نمی‌توانم تطبیق بدهم. البته به نظرم بدون ورود به مباحث سیاسی هم می‌شود «نفر بهتر» را پیدا کرد. قبلاٌ هم گفته بودم که به آدمِ «چاق» یا «پیر» رأی نمی‌دهم و می‌دانی که «چاق» و «پیر» صفتی فرهنگی و تربیتی است.
**
بر اساس آن چه می‌دانم شهادت می‌دهم؛
و آن‌چه می‌دانم بر اساس شنیده‌ها یا به واسطه‌ی رسانه‌ها نیست؛
و آن چه می‌دانم از ارتباط مستقیم و بی‌واسطه‌ی من با خانواده‌ی آقای «سید ابراهیم رییسی» حاصل شده:
***
شهادت می‌دهم مردی که چند دهه بالاترین قدرت‌های قضایی کشور را در اختیار داشته؛
و حالا چند وقتی است زمان امور ثروتمندترین نهاد مالی این سرزمین را بر عهده گرفته است؛
زندگی خانوادگی و خصوصی متفاوتی از پدر من که پنجاه سال کارگری و معلمی کرده ندارد؛
خانه‌اش و اسباب زندگی‌اش و جهیزیه‌ی دخترانش و کار و بار دامادهایش تفاوت معناداری با زندگی ما ندارد.
****
و امید دارم این شهادت برای آن‌که ذره‌ای اهل فرهنگ و تربیت است -و به صدق گفتار صاد اعتماد دارد- راهگشا باشد.

# فرهنگ

  • ۱ نظر
  • دوشنبه ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۶
  • :: بداهه
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون