صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

۱۴۰ مطلب با موضوع «پریشان» ثبت شده است

نه شب، تازه رسیده‌ام تهران؛ خسته و گرسنه؛ تلفنم زنگ می‌خورد. شماره‌ی ناآشنای نهصد و سی و هشت. هر کسی ممکن است باشد. یکی از همکاران، یکی از دوستان قدیمی، یک نفر که شماره‌ی من را به هر علتی از یک نفر دیگر گرفته باشد، مثلاً چون می‌خواهد مشورت کند درباره‌ی هر چیزی، یکی از ... همه‌ی این فکرها در کسری از ثانیه از ذهنم عبور می‌کند. عادت کرده‌ام به پاسخ دادن به شماره‌های ناشناس -و جواب ندادن به شماره‌های آشنا البته!-
پشت خط، صدا، قبل از آن که فرصت حدس زدن پیدا کنم نامش را می‌گوید: یکی از دانش‌آموزان مدرسه است که دو ماه است کلاسمان تمام شده و کارمان هم. شماره‌ی من را از کجا آورده؟ چرا به من زنگ زده؟ چکار دارد؟ قبل از آن که فرصت پرسیدن پیدا کنم می‌گوید الان در حرم امام رضا علیه‌السلام هستم و رو به گنبد؛ اگر حرفی با آقا دارید بزنید؛ و سکوت می‌کند.
نه شب، تازه رسیده‌ام تهران؛ فاصله‌ی بین دیدن شماره‌ی ناشناس روی تلفنم و زمانی که جلوی گنبد امام رضا علیه‌السلام ایستاده‌ام به زحمت پانزده ثانیه می‌شود. مانده‌ام بخندم یا گریه کنم. یک دقیقه‌ای در بهت مانده‌ام. این چه بازی است که با من می‌کند؟ این چه رفتاری است که یک پسر شانزده ساله از خودش نشان می‌دهد؟ بی هیچ مقدمه‌ای؛ بی هیچ زمینه‌ی قبلی؛ بی هیچ درخواست و تقاضایی؛ بی هیچ انتظار منفعت و سودی؛ بی هیچ بی هیچ بی هیچ...
مانده‌ام به امام رضا علیه‌السلام چه بگویم.
چه بگویم؟
چه بگویم؟
*
آدم باید در زندگی چه بکارد تا چنین لحظاتی را درو کند؟

# آدم‌ها

# بچه‌سید

# دوست

# مشهدالرضا

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۱ مرداد ۱۳۹۴
  • :: بداهه
  • :: پریشان


...
ای باد سبکسار
مرا
بگذر و بگذار
...

 

# شهید

# مسعود

  • ۰ نظر
  • چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۴
  • :: پریشان

امروز یکشنبه چهارم ماه رمضان، بعد از نماز صبح یکی دو ساعتی خوابیدم.
رخصت دیدار و گفتگو با شما بعد از سال ها در همین خواب نصیبم شد.
چه خواب شیرینی بود.
هادی عزیز
آدمی که قدر امروزش را نداند، مجبور است مثل من در رویاهای دیروزش زندگی کند.
تمام.

# رؤیا

  • ۰ نظر
  • يكشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۴
  • :: پریشان
  • :: پیامک
  • :: یزد

این‌چنین
مست
برون تاخته‌ای
یعنی چه؟


پ.ن:
کذا و کذا...

# بی‌برچسب

# تو

# نمایشگاه

  • ۱ نظر
  • پنجشنبه ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۴
  • :: پریشان

... حالا همین وسط که من و دلم گیر کرده‌ایم برای خداحافظی از این در و دیوار باستانی، باید در را باز کنی و بیایی و گزینه‌ترین گزینه‌ها را روی میز بگذاری و من و دلم را خوش کنی که هنوز به دردی می‌خورم و هنوز در این سرای به چیزی می‌ارزم و برچسب #پنجشنبه‌ها زنده خواهد ماند؟
گفته بودم که معجزه‌ای شده‌ام. نه تا این حد!


پ.ن:
تو با خودت گرمای صد زرتشت داری...

# پنجشنبه‌ها

# چراغونی

  • ۴ نظر
  • پنجشنبه ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۴
  • :: پریشان

وه!
چه بی رنگ
و

بی نشان
که منم

...

# مشهدالرضا

  • ۰ نظر
  • دوشنبه ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۴
  • :: پریشان

از هزار و صد روز پیش تا امروز هفت تا مطلب نوشته‌ام با برچسب #مشهدالرضا
هر کدام بجای یک زیارتِ نرفته...
*
خودتان بشمارید در همه‌ی این روزها چند بار پیامک «در صحن مطهر رضوی دعاگوییم» از هر کدام‌تان دریافت کرده‌ام.
قدر بدانید که اﮔﺮ ﺷب‌ها ﻫﻤﻪ ﻗﺪر ﺑﻮدی، ﺷﺐ ﻗﺪر ﺑﯽ ﻗﺪر ﺑﻮدی.
*
ما بسته‌ی تو‌ایم
به پارو چه حاجت است؟

خداحافظ حضرت بانو

# مشهدالرضا

  • ۱ نظر
  • چهارشنبه ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۴
  • :: پریشان

پ.ن:
دلم یک دوست می‌خواهد...

  • ۳ نظر
  • دوشنبه ۲۴ فروردين ۱۳۹۴
  • :: پریشان

چشمه‌ی آب حیاتی که به دستان گویند
گوهرِ شعرِ تر و طبعِ روانِ «من» و «تو»ست

# برادر

# قاب در قاب

  • ۰ نظر
  • سه شنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۳
  • :: بیت
  • :: پریشان

آدمی که پارو نمی‌زند
وقتی قایقش به گل می‌نشیند
چه می کند؟


پ.ن:
* سبک‌بالان ساحل‌ها یا سبک‌باران ساحل‌ها؟

* کشتی نشستگان یا کشتی شکستگان؟

# پاروئیه

  • ۴ نظر
  • يكشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۳
  • :: پریشان
  • :: نغز

خواب دیدم
از قطار جا ماندم
بیدار شدم

# رؤیا

  • :: پریشان

همه تن
چشم شدم
خیره
به دنبال
تو
گشتم
...

# تو

  • :: پریشان
  • :: یزد

تو از یک هفته بعدش خبر نداری.

# برادر

  • ۲ نظر
  • دوشنبه ۴ اسفند ۱۳۹۳
  • :: پریشان

خنده‌های مرا ببخش.
این خنده‌ها -موقع شنیدن غصه‌های تو- خنده‌ی شادی و هیجان نیست. خنده‌ی عصبی است: یک واکنش ناخودآگاه در برابر حجم فاجعه.
این خنده‌ها درست در لحظه‌ای که باید بغض کنم و به چشمانت خیره شوم و در هم بشکنم، غرورم را حفظ می‌کند.
.
.
.
تو از دو ساعت بعدش خبر نداری.
تو از دو روز بعدش خبر نداری.

آن خنده‌های لحظه‌ای را ببخش.

# برادر

  • ۰ نظر
  • سه شنبه ۲۸ بهمن ۱۳۹۳
  • :: پریشان

سیر نمی شوم ز تو
.
.
.
.
.
.
نیست جز این گناه من

# تو

  • ۱ نظر
  • چهارشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۳
  • :: پریشان

باید یاد بگیریم که راه حل جلوی پای خدا نذاریم. مشکلمون رو بگیم. بعدش بخوایم که حل بشه.
:
وقتی گرسنه‌ای نگو خدایا به من یه پرس چلوکباب برگ با دوغ نعنایی بده.
بگو خدایا من رو سیر کن!
وقتی فقیری نگو خدایا دو تا تراول چک صد هزارتومانی بهم بده.
بگو خدایا بی‌نیازم کن!
وقتی غمگینی نگو خدایا یه فیلم کمدی پخش کن سر حال بیایم.
بگو خدایا شادم کن!
وقتی داری با درد می‌میری نگو خدایا یه دکتر بفرست بیاد تمیز با یه آمپول بی‌حسی خلاصم کنه.
بگو خدایا راحتم کن!

وقتی دلت براش تنگ شده نگو خدایا یه کاری کن فردا بیاد فلان جا ببینمش.
بگو خدایا... بعد یه آه عمیق بکش.

# توحید

# توکل

# دوست

  • ۱ نظر
  • دوشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۳
  • :: پریشان
  • :: نغز
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون